زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
ای میهمان بیبدن ای سر خوش آمدی از بزم این جماعت مهـمانکش آمدی دیریست وا نگشته به این دِیْر پای غیر تو آمدی که با تو شـوم عاقـبت بخـیر در کـسـوت مـسـیح به مهـمانی آمدی وقـتی به دِیْـر راهـب نـصرانی آمدی تو قصد کردهای همه دنیای من شوی ترسا شدم كه حضرت عیسای من شوی بیپـیـكـر آمدی سـر و جـانم فـدای تو ای سر! بگو چگونه نهم سر به پای تو ای سـیب سـرخ! آمـدهای تا بـبـویـمت بـگـذار بـا گـلابِ نـگـاهـم بـشـویـمت این دِیْـر كـربـلا شده قـربـانیات شوم قـربان زخـم گـوشـۀ پـیـشانیات شوم دامن مكـش ز دستـم، دسـتم به دامنت رأست چنین شدهست، چه كردند با تنت از وضع نـامـرتب رگهـای گـردنت پیـداست بد جـدا شده رأس تو از تنت "زخم لبت" گمان كنم این زخم، كهنه نیست این خرده چوبها كه نشسته به لب ز چیست؟! |